۱۳۸۷ آبان ۲۵, شنبه

خستگی

احتمالاً باید در ِ حرف زدن از سیاست ایران رو تخته کرد؛ مگه می شه در مورد چنین مدل ِ بی نظیری از آشوب تمام عیار «تحلیل» یا «تفسیری» ارائه کرد؟! بازی در صفحۀ سیاست ایران، مثل هر کشور دیگری با حاکمان خودکامه و فراقانونی، کاملاً بی قاعده و به همین سبب حرکات آیندۀ بازیگران اصلی، غیر قابل پیش بینی هست؛ بطور مطلق.
در جامعۀ در ظاهر نسبتاً تحصیل کرده و ذاتاً عقب مانده از نظر فرهنگی، نمی شه حداقل در کوتاه مدت به تغییرِ مثبتی عمیق و پایدار درحوزه های سیاسی و اجتماعی امید وار بود.
تصور کنید! فردی معمّم و پروش یافتۀ حوزه، به خودش اجازه می ده در مورد علوم طبیعی و نحوۀ تدریس آنها در دانشگاه اظهار نظر کنه؛ و از حکومتی ها بخواد شیوۀ ارائه و تدریس این علوم رو با «منظر و قوانین اسلام» تطبیق بِدَن.
وقتی حیطۀ علم به این صورت از سنگر ایدئولوژی مورد تهاجم قرار می گیره، آدم خود به خود یاد ِ محاکمه گالیله در دادگاه تفتیش عقاید زمان خودش می افته. و این هم یکی از شواهدی هست که نشان از «دورۀ خاص تمدنی» ما می ده.
نگاهی بیاندازید به انواع ایدئولوژیک هر چیز: حکومت اسلامی، اقتصاد و بانکداری اسلامی، قضاء و مجازات اسلامی، لباس و پوشش اسلامی، مجلس اسلامی، فرهنگ و ارشاد اسلامی، دانشگاه اسلامی و ... . کدام یک از اینها در عمل – و حتی در تئوری- موفقیتی در بهبود دادن حوزۀ مربوط به خودشان شدن؟؟ آیا در همۀ این موارد، پوشش ایدئولوژی فقط سرپوشی بر فسادموجود نبوده و نیست؟
مگه می شه با اصلی به اسم ولایت فقیه به تعطیلی عقل جمعی پرداخت؟ قدرت بی حصر این مقام، که به ادعای خود و حامیان و جیره خورانش از سوی «خدا و از عالم بالا» به او تفویض شده، چگونه این چنین کلیت جامعه ایرانی رو به بی راهه کشونده؟ واقعاً چقدر می شه حرفهای احمقانه و صدتا یه غاز یه آدم بی سواد و بی ادب عمامه به سر رو تحمل کرد؟؟
رواداری(tolerance) دینی و فرهنگی و اجتماعی از سوی حکومت گران در حد صفر است؛ چرا که پایه و اساس یک حکومت ایدئولوژیک بر عدم تحمل کوچکترین مخالفت و حتی تفاوت بنا می شود.
پس فعلاً درِ نوشتن از سیاست رو تخته می کنم، و به انتظار و امید می شینم، تا بلکه نو روزگاری در پس این یلدای بی پایان باشد...

هیچ نظری موجود نیست: