پدیدۀ مهاجرت، به ویژه مهاجرت ِ افراد تحصیل کرده و نخبه در تخصصهای گونه گون پدیده ای تازه متولد شده و نوظهور نیست. بسیاری از پدیده های علمی و فرهنگی ایران در دیاری غیر از وطن پرورش یافته اند و از آن بسیاری، جمع پرشماری ماندن در «وطنی جدید» را به بازگشت به سرزمین مادری ترجیح داده اند. امّا چرایی مطرح شدن این رویداد به نام «پدیده» شاید به افزایش روز افزون این امر به ویژه در سالهای گذشتۀ نزدیک باز می گردد.شاید سؤال ِ اصلی این باشد که چرا این روند ِ پیش از این طبیعی، اکنون دچار رشدی افزون بر طبیعی و سرطان وار شده است؟
هر فرد مهاجر برای کردۀ خود دلیلی دارد. دلایل شایع بیشتر حول ِ مسائل پیشرفت تحصیلی یا شغلی، مسائل مالی، مشکلات و سوابق سیاسی و اجتماعی، دستیابی به مکانی امن تر،پیوستگی های خانوادگی با افراد از پیش هجرت کرده و گاهی به دلایلی مخلوط از هر یک از مسائل از پیش گفته شده می باشد.
بطور پایه ای، در بیشتر اوقات، این کار به سود فرد مهاجر و کشور ِ پذیرنده و به زیان کشور مادری ست.البته گاهی در شرایطی خاص این موضوع تا حدودی عکس می شود؛ مانند مهاجرت اتباع افغان بدنبال ِ جنگ ِ داخلی در این کشور.
قصد من از این پست بر بازگشایی و بازخوانی این مسأله از دیدگاه جامعه شناختی نیست؛ چرا که در محدودۀ تخصص و دانش من قرار نمی گیرد. فقط می خواهم بعضی موضوعات عمومی که در این مورد در بعضی محافل دوستانه و خصوصی از زبان ِ دوستان هجرت کرده یا دوستانی که قصد ِ مهاجرت را دارند بیان می شوند را بازگویی کنم.
دوستان و نزدیکانی که تحصیلات دانشگاهی داشته اند بیشتر قصد آنها پیشرفت در مقاطع تحصیلی بالاتر در آکادمی های معتبر بوده. امّا در مفابل ِ این سوال که چرا پس از اتمام ِ تحصیل به ایران بر نمی گردند، پاسخشان کمابیش مشابه است: مگه مرض دارم و یا مخم تِرکیده؟؟ در مملکتی که تحصیلات آکادمیک و مدرکی که دال بر فارغ التحصیلی است «کاغذ پاره» خوانده می شود و حقّاً هم بیش از آن برای آن ارزشی قائل نمی شوند؛ در کشوری که اکثر قریب به اتفاق مسؤولان مملکتی آن یا فاقد سواد ِ دانشگاهی اند ویا دارای مدارکی جعلی و خود ساخته؛ در کشوری که قانون برای هیچکس مساوی نیست و شهروندان به درجاتی متفاوت و متعدد تقسیم بندی شده و با آنها رفتار می شود؛ در کشوری که اختلاف طبقاتی در حدّ ِ فاجعه است؛ در مملکتی که «حقّ آزادی عقیده و بیان» بیشتر شبیه به لطیفه ای تلخ است تا واقعیت؛ در سرزمینی که روابط کاری و حرفه ای بیشتر بر اصل ِ حسادت استوار است تا رقابتی سالم؛ در جایی که آزاد اندیشانش یا در سینۀ قبرستان خوابیده اند یا آویخته از طناب ِ دار در رعشۀ واپسین نفسند و یا در یکی از بندهای اوین در شرایطی نه در خور ِ انسان و نه حتی در وضعیتی که حیوان هم بتواند در آن زنده بماند در حال ِ نفس کشیدند؛ آیا مریضم یا عقلم پاره سنگ برداشته که برگردم؟؟
ومن در سکوت با لبخندی تلخ، پاسخی برای گفته شدن ندارم...
۱۳۸۷ مرداد ۲۸, دوشنبه
وزارت دروغ
خب، این هم از وضع وزیر کشور. کسی که نه سوادی دانشگاهی دارد و هم بعنوان فردی فاسد در زندان بوده است - جرم: ازالۀ بکارت! در 31 خرداد سال ِ 57، دادگاه و زندان ِ ساری- به عنوان ِ فردی«امین ِ رهبری» به وزارت در وزارت ِ کشور می رسد. خوشمزه اینجاست که رئیس دولت ِ اسلامی بعد از آشکار شدن ِ جعل مدرک توسط کردان و تبدیل این ماجرا به رسوایی دیگری از برای حکومت اسلامی ِ ایران، به جای پی گیری و مجازات ِ متخلف و کذ ّاب، رو به مغلطه آورده و در اظهاری عجیب عنوان می کند این کاغذ پاره ها هیچ ارزشی برای وی ندارد! البته ارزش ِ مدرک ِ جعلی کردان بیش از کاغذ پاره نیست؛ امّا اینکه سعی شود اینچنین افتضاح بزرگی به این صوت «مالیده» شود، در نوع خود فاجعه ای طنز آمیز است.
این هم اطلاعیه رسمی دانشگاه آکسفورد:

Statement: Mr Ali Kordan
15 Aug 08
The University of Oxford has no record of Mr Ali Kordan receiving an honorary doctorate or any other degree from the University.
The document that has been made public is not a genuine University of Oxford degree certificate.
The names of the professors at the bottom of the document are people who have all at some stage held posts at the University of Oxford. However, none of them has worked in the field of Law, and none of them would have been a signatory of any University of Oxford degree certificate..
15 Aug 08
The University of Oxford has no record of Mr Ali Kordan receiving an honorary doctorate or any other degree from the University.
The document that has been made public is not a genuine University of Oxford degree certificate.
The names of the professors at the bottom of the document are people who have all at some stage held posts at the University of Oxford. However, none of them has worked in the field of Law, and none of them would have been a signatory of any University of Oxford degree certificate..
۱۳۸۷ مرداد ۲۰, یکشنبه
روزگار ِ غریبی ست نازنین...
شروع صبح خوب است؛ بیرون آمده از رختخوابی گرم، بیدار شده پس ازرؤیاهایی دلنشین و نگاه بسوی خورشیدی زیبا در حال ِ آمدنی دوباره... و نور است که همه گیرمیشود.
پا گذاشتن به خیابان، امّا شروع ِ دلتنگی ست؛ آغازی بر سوختن چشم ها، نه به دلیل آلودگی هوا، که به سبب تاریکی و سیاهی آنچه که بر زمین می بینی.
پا گذاشتن به خیابان، امّا شروع ِ دلتنگی ست؛ آغازی بر سوختن چشم ها، نه به دلیل آلودگی هوا، که به سبب تاریکی و سیاهی آنچه که بر زمین می بینی.
۱۳۸۷ مرداد ۱۲, شنبه
انقلاب؟ واژگونۀ خوبیها؟
چه جور می شه هم در زمان ِ حکومت خدا ناشاد بود و هم در زمان حکومت شیطان؟ چطور می شه دم از انقلاب، یعنی تغییری همه جانبه و از بیخ و بن زد، در حالی که بسیاری از چیزها دست نخورده که حتی بدتر بر جای خودشون باقی هستند؟
پاسخ شخصی من روشن است: انقلاب چیزی نیست بجز دروغی بزرگ به مردمی سرگردان، که خود نیز خواسته هایشان را گم کرده اند. و امّا دروغگویان ِ بزرگ: همان بزرگ نوید دهندگان به سوی آزادی، برابری و عدالت! کسانی که از این مقدّس ترین کلمات ِ قاموس بشریت برای فریب تشنگان ِ این رؤیا های بزرگ سود می جویند و نشانی از سراب می دهند تا از رهگذر سرگردانی این پر عطشان، نمدی از برای کلاه ِ خود تدارک ببینند. و چه غم انگیز است؛ وقتی لبهای پرترک و چشمانی خشک، به جای چشمه ای زلال، سرابی بس شبیه ِ لبهای خود در برابر می بینند... .
داستان دور تسلسل بیهوده مردمانی گم شده. مردمی که روح ِ خود، انسان بودن ِ خود، دوست داشتنهای ِ خود، همۀ هستی و دار و ندار ِ خود را در مقابل ِ وهمی پرِدود به گرو گذاشته اند.
انقلاب دروغی بزرگ و ننگین است؛ چرا که همواره در خود عطشی سیری ناپذیر به خونخواری نهفته دارد. اوّل کار، نوبت آدمهای بد، همانهایی که علیه ِ آنها انقلاب به وقوع پیوسته است؛ با نزدیکی عده این افراد به عدد صفر، حالا نوبت نزدیکان و بزرگ کنندگان ِ این خونخوار است،آری؛ صمیمی ترین ونزدیک ترینها، که همان ساده ترینهایشان هستند!
داستان، همان داستان ِ طنز ِ تلخ ِ قلعۀ حیوانات ِ اورول است؛ خوکی زیرک بر مسند فرماندهی ِ انقلاب نشسته؛ افرادی با قدرت تفکری در سطح ِ او بدلیل کج فهمی و گاهی کودنی بیش ازحدّ ِ سایر حیوانات همیشه در فرار؛ و همه، با زندگی در سطحی بسیار پست تر از پیش از انقلاب، در خدمت خوک ِ بزرگ!
***
سؤالی در ذهنم می چرخه: وطن،یعنی کجا؟
***
سرنوشت انسانهایی که به احساسات دیگر انسانها بی تفاوتند، حال به هر دلیل، بس غم انگیز است.
***
وطن جایی هست که با پاهایی قرار گرفته روی اون، بشه راه رفت،دوید، نفس کشید، دوست داشت، عاشق شد، بوسید، خندید، گریه کرد. وطن جایی هست که بخاطرش از جان بشه گذشت، امّا نه از روح...
اشتراک در:
نظرات (Atom)
