۱۳۸۸ مرداد ۳, شنبه

ظهر روزی از مرداد را به یاد می آرم که همراه امیر،برادرم، از زمین و زمان می گفتیم و در خیابان انقلاب تهران راه می رفتیم؛ بدون این که اندیشه ای از غم سایه انداز لحظات آن روزمان باشد. طبق عادت و شاید برای ادای واجب روزانه ام که هنوز هم مقدس بودنش محفوظ است، روزنامه ای خریدم؛ با عکسی از شاملوی بزرگ که نیمی از صفحه را پر کرده بود. خبر کوتاه اما بارش گران بود : «شاملو رفت».و نور نیز، آن لحظه در پستوی دل ما به سو سو زدن افتاد... .
و حالا امروز، سالروز رفتن اوست. با هوای غمی که هر روز، تنفس در آن دشوار تر می شه. روزهایی که تعبیر قلم اوست؛ آن گاه که می نوشت:

هرگز از مرگ نهراسيده ام
اگر چه دستانش از ابتذال، شکننده تر بود.
هراس من – باری – همه از مردن در سرزمينی است
که مزد گورکن
از آزادی آدمی
افزون تر باشد...

روزهایی که گرمایش جگر سوز شده و سرمایش استخوان شکن. روزگاری که شبهایش باز هم با شاملو همراه می شم، تا دلی سیر بر عزای خویشتن هایمان بگریم. و آیا این سرنوشت ما، محتوم بود؟ و حق زیستن، آزاد نفس کشیدن، انتخاب و عشق ورزیدن، و چون آدمی بودن شریف بودن نه از برای ما بود و هست؟ مرگ این روزها خانه به خانه در می زند. چه با لباس فرم، چه با لباس شخصی!


جستن
يافتن
و آنگاه
به اختيار برگزيدن
و از خويشتن خويش
با روئی پی افکندن ...
اگر مرگ را از اين همه ارزشی بيش تر باشد
حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسيده باشم.

۱۳۸۸ تیر ۲۳, سه‌شنبه

من، یک ایرانی: به رای سبزم افتخار می کنم


فرصتی دست داد در خردادی که گذشت؛ که باز در ذهنم ایرانی بودنم را لعن و نفرین، که ستایش کنم و پیدا و پنهان از ایرانی بودنم، مفتخر باشم.

می شه این همه شور، شعور و امید و صداقت رو دید، و لحظه ای از ایرانی بودن احساس شرم یا حتی نا راحتی کرد؟

می شه میلیون ها انسنان رو دید که از همه ی طبقه ای اجتماعی و اقتصادی و مذهبی اومدن، دستاشون رو به هم دادن و به مدنی ترین و متمدنانه ترین شکل ممکن در خیابان ها راهپیمایی کردن جوری که جهان انگشت به دهان و متحیر این همه شور و آگاهی رو ستایش کرد، و اون وقت به ایرانی بودنت افتخار نکنی؟

می شه رییس جمهور منتخبی مثل میر حسین داشت که دست کم هر چه نداشته باشه،همه وجودش صداقت و مردانگی است؛ و اون وقت به ایرانی بودن ات افتخار نکنی؟

می شه ببینی اون همه جوون و هم سن و سال خودت رو در مراسم تشییع پیکر سهراب شهید، که همه به مادر سهراب بگن : من هم سهراب توام و اون وقت به ایرانی بودن ات افتخار نکنی؟

می شه تکامل و بلوغ دموکراسی خواهی رو لحظه به لحظه در ایران شاهد باشی، و اون وقت از ایرانی بودن ات بدت بیاد یا شرمنده باشی؟

می دونم این روزها سرخ و سیاه ست؛ اما ما سبز نیستیم؟ به سبز بودنمان افتخار می کنیم و سبز می مونیم.

روزگاری پیش از جمعه ی سبز 22 خرداد، انتخاب میر حسین رو انتخاب بد در مقابل بدترین (ا.ن) می دونستم؛ اما حالا حتی به رای گم شده ام هم افتخار می کنم که سبز بود، به مردی سبز و پر از صداقت، و پر از شهامت.